رفتن به خانهای جدید میتواند تجربهای هیجانانگیز و خوب باشد، اما اگر به خوبی برنامهریزی نشود، میتواند تبدیل به یک کابوس شود. این موضوع را من به خوبی تجربه کردم.
وقتی خانه جدیدی پیدا کردم، خیلی خوشحال شدم. اما خیلی زود متوجه شدم که برای اسباب کشی آماده نیستم. نه کسی را داشتم که به من کمک کند و نه وقت و حوصله برنامهریزی کردن. تنها کاری که کرده بودم، پیدا کردن خانه و بستن قرارداد بود.
انجام کارهای مالی مثل پس گرفتن بخشی از پول پیش از صاحبخانه قبلی و توافق با صاحبخانه جدید برای واریز پول و گرفتن کلید، حسابی انرژیام را گرفته بود و چیزی برای بستهبندی وسایل و تمیز کردن خانه جدیدم نمانده بود.
مشکل اینجا بود که صاحبخانه قبلی حاضر نبود قبل از آمدن مستاجر جدید با من تسویه کند و بدون پرداخت بخش قابل توجهی از پول پیش، اجازه ورود به خانه جدید را هم نداشتم. با هزار مشکل بالاخره توانستم راهحلی پیدا کنم و مشکل را حل کنم.
اما حالا فقط دو روز وقت داشتم تا روز اسبابکشی.
از همان شب شروع به بستهبندی وسایل کردم. اما با توجه به حجم زیاد وسایل و کمبود زمان، کارم خیلی کند پیش میرفت. هر بار که چیزی را بستهبندی میکردم، یادم میافتاد که چیزی را فراموش کردهام.
روز بعد هم همینطور. ساعتها کار کردم، اما هنوز کارم تمام نشده بود. خسته و ناامید شده بودم.
شب، موقع شام، داشتم با خودم فکر میکردم که چه کار کنم. همین موقع بود که خانمی که کنارم نشسته بود، با من شروع به صحبت کرد.
خانم خیلی مهربان و خوشصحبتی بود. بعد از چند دقیقه صحبت، متوجه شد که من از اسبابکشی کلافه شدهام.
به من گفت که خودش چند وقت پیش اسبابکشی کرده و از خدمات یک شرکت باربری استفاده کرده است. گفت که کار این شرکتها خیلی خوب است و همهی کارها را بهموقع و با دقت انجام میدهند.
من هم تصمیم گرفتم از این شرکت کمک بگیرم. با شرکت تماس گرفتم و قرار شد روز بعد برای بستهبندی وسایل بیایند.
روز بعد، یک زوج جوان از شرکت آمدند. خیلی سریع و با دقت وسایلم را بستهبندی کردند.
روز بعد هم، یک کامیون بزرگ آمد و همهی وسایلم را به خانه جدیدم برد.
در خانه جدید هم، یک نظافتچی آمد و تنهایی رفتن خانه جدید و اونجا را تمیز کرد.
من خیلی خوشحال بودم که توانستم با کمک این شرکت، اسبابکشیام را بدون دردسر انجام دهم.